علی خامنه ای روز گذشته برای طلبه هائی که به دیدارش برده بودند سخنرانی کرد. او ضمن حمله به رهبران جنبش سبز گفت: "چرا هنگامی كه افراد فاسد فراری و سلطنت طلب و تودهای از آنها حمایت میكنند، به خود نمیآیند و متوجه نمیشوند كه مسیر آنها غلط و اشتباه است؟"
اگر منظور از افراد فاسد فراری امثال نواندیشان مذهبی مانند کدیور و گنجی و مهاجرانی است كه اینها فاسد نیستند و ثانیا خود شما باعث اقامت آنها در خارج از کشور شده اید. سلطنت طلب ها و بقیه هم كه اتفاقا به رهبران جنبش سبز حمله می كنند كه چرا مدافع انقلاب 57 و راه آیت الله خمینی هستند. حمایت توده ای ها از جنبش سبز هم که پدیده عجیبی نیست چون توده ای ها از نخست از انقلاب ایران پشتیبانی كرده اند و بنابراین طبیعی است كه از جنبش سبز هم پشتیبانی كنند. تازه خود توده ای ها هم در خارج از كشور بدلیل همین دفاعشان از انقلاب و اصلاحات و جنبش سبز از سوی سلطنت طلب ها متهم و مجرم محسوب می شوند. اگر شك دارید نگاهی به نشریات و سایت های سلطنت بیاندازید.
اما ظاهرا آقای خامنه ای اطرافیان خودش را با اطرافیان جنبش سبز اشتباه گرفته است. یعنی اگر بخواهیم با منطق خود ایشان استدلال کنیم، باید بپرسیم چرا وقتی ایشان می بیند كه همه ارازل و اوباش، متجاوزان به دختران و زنان در كهریزك، چماقدارهای بی مخ، جانیان در لباس شخصی، امام جمعه های فاسد و دروغگو، مداحان چاقو بدست، و ... همه زیر چتر دفاع از "مقام معظم رهبری" جمع شده اند و از ایشان حمایت می كنند به روش خود شك نمی كند؟
برخلاف ادعای رهبر، بهترین عناصر همه تاریخ كشور ما، تمام خرد، دانش، هنر، فرهنگ و نیروی كار جامعه ما در حول جنبش سبز حلقه زده است و همه ارازل و اوباش و متجاوزان و چماقدارها و شارلاتان ها و دزدها و كلاش های جامعه دور رهبر معظم جمهوری اسلامی گرد آمده اند. مگر خود نماینده آقای خامنه ای در دانشگاه ها دو روز پیش اعتراف نكرد كه 70 درصد جامعه دانشگاهی ما به نامزد مورد نظر رهبر رای نداده اند؟ این 70 درصد همان افراد فاسد هستند كه آقای خامنه ای می گوید؟ رهبر بجای فرافكنی و بهانه تراشی برای رویارویی با مردم بهتر است نگاهی به دور و بر خود و اطرافیان و حامیان خویش بیاندازد
در چند روز گذشته و تقریبا همزمان با به میدان آوردن سناریوی "پاره شدن عکس آیت الله خمینی"، یک طرح دیگری هم کلید زده شد که کمتر به آن توجه شد. نه تنها به آن توجه کافی نشد، بلکه باعث فریب برخی سایت ها و وبلاگ ها هم شد. یعنی سناریوی اعلامیه ارتشی ها در دفاع از جنبش سبز!
هر دو سناریو را ستاد کودتای 22 خرداد، بعنوان راه حل گریز از دهه اول محرم – بویژه تاسوعا و عاشورا- و گرفتار آمدن در محاصره تظاهرات توام با عزاداری "حسینی" مردم به اجرا گذاشت.
ارتش در 6 ماه گذشته به دور از حوادث خیابانی بوده و از این نظر احترام و اعتباری را در میان مردم برای خود فراهم آورده است. یعنی همان چیزی که سپاه و بسیج در این شش ماه به تاراج دادند و اکنون شنیده می شود که در میان برخی از فرماندهان سپاه انتقادهای تندی به سیاست های رهبر و فرمانده سپاه و رئیس ستاد کل نیروهای مسلح دراین ارتباط شکل گرفته است.
با اطلاعیه مجعول و مجهولی که بنام ارتش در روز 16 آذر در یک محفل خارج از کشور قرائت شده و فیلم آن نیز بلافاصله در شبکه یوتوب قرار گرفته، چند هدف زیر دنبال شده است:
2- ارتش را به بهانه تکذیب و خنثی سازی این اطلاعیه مجبور به صدور اطلاعیه ای علیه جنبش سبز و موسوی و کروبی کنند.
3- رهبران جنبش سبز نظیر موسوی، کروبی، خاتمی و حتی رفسنجانی را متهم به تبانی با ارتش برای کودتا کنند.
سناریوی اطلاعیه ارتش نیز مانند سناریوی پاره کردن عکس آیت الله خمینی در دانشگاه که بصورت "دوقلو" به اجرا گذاشته شد، یکبار دیگر به همه دست اندرکاران امور خبری نشان داد که تنها حسن نیت و احساسات برای همراهی با جنبش مردم کافی نیست. باید شرایط حاکم بر کشور، عمق کودتا، پایگاه و خواستگاه اقتصادی کودتا و تجربه 30 ساله کودتاچی ها را شناخت و با مراجعه بی وقفه به موارد مشابه و کوچکتر گذشته، سناریوهای جدید را بازشناخت و رسوا کرد.
حاکمیت کودتا، بشدت نگران دهه اول ماه محرم است. آنها بشدت از روحانیونی که حاضر به قبول و تائید کودتا و دولت کودتا نشده اند زخم خورده اند. آنها تمام تلاش خود را کرده و می کنند تا در جبهه سبز شکاف ایجاد کنند و در درجه اول روحانیت را از پشت جبهه جنبش سبز جدا کنند. صحبت از حاکمیت بر افسانه ای ترین ثروت است و برای دفاع از این حاکمیت کودتا کرده اند. آنها که کودتا کرده اند، آنها از فجیع ترین روش ها در 6 ماه گذشته پرهیز نداشته و تا حد تجاوز به پسران و دختران بازداشتی در بازداشتگاه ها پیش رفتند، چطور ممکن است از پاره کردن عکس آیت الله خمینی و یا اطلاعیه صادر کردن بنام ارتشی ها پرهیز کنند و اگر سناریوهائی از اینگونه باعث نجاتشان از بحران مشروعیت و خروج از محاصره مردم شود، از آن چشم بپوشند؟
کعب بن الاشرف از يهودان بنی النضير بود که پس از جنگ بدر از بسط نفوذ و قدرت پيغمبر نگران شده به مکه رفت و با قريش همدردی و به جنگ تشويقشان می کرد، پس از برگشتن به مدينه به شيوه خود با زنان مسلمان به مغازله پرداخت. پيغمبر اين مطلب را بهانه کرده فرمود : من لی بابن الاشرف، کيست که کار اين پليد را بسازد؟ محمد بن مسلمه برخاست گفت : من کار او را می سازم . حضرت فرمود : اگر می توانی بساز . پنج نفر از قبيله اوس را با وی همراه کرد که يکی از آنها ابو نائله برادر رضاعی کعب بود تا بدين حيله کعب بدگمان نشده از خانه بيرون آيد . سپس آنها را تا خارج شهر مشايعت کرده گفت: برويد به نام خدا، خدا يار شما باشد. دسته پنج نفری شبانه به راه افتاد تا به خيبر رسيد . طبيعی است کعب به واسطه ابونائله بدگمان نشد و از خانه بيرون آمد و با دوستان چرب زبان گرم گفتگو شد تا از حصار خيبر دور شدند . آنگاه پنج تن بر سرش ريخته کارش را . ساختند. وقتی به مدينه رسيدند، پيغمبر هنوز بيدار و منتظر خبر خوش بود. [ابی رافع ] سلام بن ابی الحقيق از دوستان قبيله اوس بود . خزرجيان از پيغمبر اجازه خواستند تا سلام بن ابی الحقيق را که يکی از سرشناسان يهود و هم پيمان با طايفه اوس بود بکَشند . پيغمبر اجازه داد و عبدالله بن عتيک را به رهبری آنها برگماشت . آنان نيز مأموريت خود را به نحو دلخواه انجام دادند و سلام بن ابی الحقيق را کشتند و هنگامی که برگشتند و به پيغمبر خبر دادند از خوشحالی فرياد زد:« الله اکبر » پس از کشتن کعب [اشرف] و سلام [بن ابی الحقيق ] عبدالبه بن رواحه مأمور کشتن يسير بن برزام [يسيربن زرام ] شد زيرا او در بنی غطفان مردم را به جنگ با محمد تشويق می کرد . خالد بن سفيان هذلی در نخله مردم را بر ضد محمد . برمی انگيخت. امر فرمود عبدالله بن اُنَيس کار او را بسازد و او نيز چنين کرد رفاعة بن قيس طايفه قيس را به مخالفت با محمد تحريک می کرد . عبدالله بن جدر [عبدالله بن حدرد ] از طرف پيغمبر مأمور شد سر او را بياورد و چنين کرد . بدين ترتيب که نخست در کمين او نشست و با تبری وی را از پای در آورد . سپس سرش را بريده نزده حضرت آورد. عمروبن اميه [ضمری] مأمور قتل ابوسفيان گرديد . ولی ابوسفيان مطلع شده جان به سلامت برد و چون توفيق نيافته . بود، عمرو در برگشتن به مدينه، قريشی بيگناه و مرد ديگری را کشت پيرمرد صد و بيست ساله ای به نام ابو عفک به جرم آنکه متلکی گفته و پيغمبر را در شعری هجو کرده بود، به دست سالم بن عمير [بن عدی ] و به دستور حضرت رسول که فرمودند:"من لی بهذا الخبيث" کشته شد و در پی آن عصماء دختر مروان که قتل آن پيرمرد او را به گفتن ناسزايی درباره پيغمبر کشانيده بود، به قتل رسيد. ابو عزة الجمحی و معاويه بن مغيره که از اسرای بدر بودند ولی امان يافته بودند در مدينه زندگی می کردند . پس از شکست احد معاويه ناپديد شده بود . ابو عزة به محمد گفت: « اقلنی » يعنی مرا ببخش يا آزاد کن . محمد بی درنگ به زبير امر کرد گردنش را بزند و کسی به دنبال معاوية بن مغيره فرستاد تا بر او دست يافته به قتلش برسانند و اين دستور نيز اجرا شد. عبدالله بن ابی [عبدالله بن سعد بن ابی سرح ] از سران خزرج بود که اسلام آورده بود . پس از تغيير وضع و مشاهده بسط نفوذ اجتماعی و سياسی پيغمبر سخت ناراحت شده بود تا به حدی که ديگر از خلوص و ايمان نشانی نداشت . از اين رو او را در رأس منافقان به شمار می آورند . نفاق و دسيسه [وی بر ] پيغمبر نيز مکشوف شده بود و حتی عمر مصمم به قتل وی بود . ولی سعد بن عباده به پيغمبر گفت: "با وی مدارا کن . خداوند تو را برای ما فرستاد که از شرّ رياست طلبی او راحت شويم وگرنه برايش در صدد تهيه مهره و درست کردن ناجی بوديم" محمد حسين هيکل در اين باب می نويسد: "روزی حضرت محمد به عمر می گفت اگر به رأی تو رفتار کرده و عبدالله بن ابی را کشته بودم، کسانی به خونخواهی وی برمی خاستند . ولی رفتار او طوری ناپسند شده است که اگر فرمان دهم، همان کسانش او را خواهند کشت" و باز در همين باب می نويسد: "حتی پسر عبدالله بن ابی به پيغمبر گفت اگر می خواهی پدرم را بکشی ، خود مرا مأمور کن زيرا اگر ديگران به امر قيام کنند من بر حسب رسم و معمول عرب مجبور خواهم شد به خونخواهی او برخيزم" اما سيوطی در شأن نزول آيه ٨٨ سوره نساء" فَمالَکُم فِی المُنافِقينَ فِئَتَينِ وَاللهُ اَرکَسَهُم بِما کَسَبُوا اَتُريدُونَ اَن تَهدُوا مَن اَضَلَّ ا للهُ "يعنی شما را چه که درباره منافقان دو دسته شده ايد، آنها مردودند . آيا می خواهی کسی را که خدا گمراه کرده است، هدايت کنيد؟ می نويسد : مقصود عبدالله بن ابی است که پيغمبر از وی به تنگ آمده فرمود کيست که مرا از شرّ وجود شخصی که پيوسته در صدد آز ار من است و مخالفان مرا در خانه خويش گرد می آورد نجات دهد؟ ولی ميان اوس و خزرج دو دستگی افتاد و همين امر او را از کشتن نجات داد. گاهی نيز يا از راه خوش خدمتی يا از راه غرض شخصی کسی را می کشتند و به حساب اسلام گذاشته می شد . چنانکه اين امر برای تاجر يهودی که با مسلمانان آمد و شد می کرد و روابط خوبی هم داشت پيش آمد . روزی پيغمبر فرمود: بر هر يک از رجال يهود دست يافتيد، بکشيد ! محيصة ابن مسعود از جا جست و ابن نيه بی گناه را بکشت و جز برادرش کسی او را بر اين کار ملامت نکرد. هنگام جنگی که می خواستند با روميان به ر اه اندازند به حضرت خبر رسيد که جمعی در خانه شويلم يهودی اجتماع میکنند و عليه اين جنگ کنکاش [مشورت] دارند، طلحه را با عده ای مأمور کرد. آنها آن خانه را محاصره کرده آتش
زدند. فقط يک نفر توانست فرار کند که او هم پايش شکست . اما سيوطی در شأن نزول آيه ٨٨ سوره نساء :"فَمالَکُم فِی المُنافِقينَ فِئَتَينِ وَاللهُ اَرکَسَهُم بِما کَسَبُوا اَتُريدُونَ اَن تَهدُوا مَن اَضَلَّ ا للهُ" يعنی شما را چه که درباره منافقان دو دسته شده ايد، آنها مردودند . آيا می خواهی کسی را که خدا گمراه کرده است، هدايت کنيد؟ می نويسد : مقصود عبدالله بن ابی است که پيغمبر از وی به تنگ آمده فرمود کيست که مرا از شرّ وجود شخصی که پيوسته در صدد آز ار من است و مخالفان مرا در خانه خويش گرد می آورد نجات دهد؟ ولی . ميان اوس و خزرج دو دستگی افتاد و همين امر او را از کشتن نجات داد
گاهی نيز يا از راه خوش خدمتی يا از راه غرض شخصی کسی را می کشتند و به حساب اسلام گذاشته می شد.چنانکه اين امر برای تاجر يهودی که با مسلمانان آمد و شد می کرد و روابط خوبی هم داشت پيش آمد . روزی پيغمبر
فرمود: بر هر يک از رجال يهود دست يافتيد، بکشيد ! محيصة ابن مسعود از جا جست و ابن نيه بی گناه را بکشت و جز برادرش کسی او را بر اين کار ملامت نکرد. هنگام جنگی که می خواستند با روميان به ر اه اندازند به حضرت خبر رسيد که جمعی در خانه شويلم يهودی اجتماع می کنند و عليه اين جنگ کنکاش [مشورت] دارند، طلحه را با عده ای مأمور کرد. آنها آن خانه را محاصره کرده آتش زدند. فقط يک نفر توانست فرار کند که او هم پايش شکست
بله طبق اصول اولیه دموکراسی و حقوق بشر و غیره همه باید به عقاید همدیگر احترام بگذاریم.ولی زمانی که یک دین مثل اسلام محمد که ذاتا دین انحصار طلبیست و برای گسترش به زور شمشیر متوسل شده و عقیده ی دیگری را بر نمیتابید و بر نمیتابد و علاوه بر این خصلت های ذاتی و بالقوه طی 1400 سال همیشه ابزاری برای حاکمیت ها ی اسلامی برای مسخ کردن ملت و سرکوب عقاید دیگر و از همه مهمتر بهانه ای برای حفظ قدرت بوده و اکنون در جامعه ی ما نیز این حکایت باقیست.آیا با تمام این تفاسیر میتوان برای دینی که به ظاهر مدعی عدالت و ظلم ستیزیست ولی خود منشا ظلم و بی عدالتی قومی و عقیدتی است ارزشی قائل شد؟آیا وقت آن نرسیده که عده ای از جوانان که فکرشان هنوز تحت تاثیر خانواده مذهبیشان یا بعضا دروس دینی دوران مدرسه است برای لحظه ای هم که شده ذهنشان را از تعصبات خالی کنند و کتب تاریخی معتبری که در ایران اجازه ی نشر ندارند رو پیدا و مطالعه کنند و بعد به کتب تاریخی حامی اسلام رجوع و با عقل و کمی منطق تجزیه و تحلیل کنند و خود قضاوت کنند که آیا این اسلام صلاحیت آن را دارد که در جزییترین امور انسانها از همه ی نژادها و در تمام زمانها دخالت کند ؟
.« نِساؤُکُم حَرثُ لَکُم فَاُتُوا حرَثَکُم اَنّی شِئتُم » يعنی زنان شما کشتِ شمايند و در هر جای کشتِ خود می توانيد وارد شويد. سيوطی معتقد است که آيه ٢٢٣ [که] صريحاً می فرمايد نزد زنان خود از آن سويی روی آوريد که خداوند امر فرموده است، بنا بر اعتراض عمر و جمعی از صحابه نسخ شده است زيرا اهل کتاب پهلوی زنان خود می خوابيدند و طبعاً انصار که اهل مدينه بودند اين روش را که با حجب و مستوری زن مناسبتر بود، پذيرفته بودند . اما مهاجران بنا به عادت قريش و اهل مکه، زن را به انواع مختلفه دستمالی کرده و از هر طرف او را می غلتانيدند و لذتی می بردند از اينکه آنها را بر پشت بيفکنند و دَمَر بيندارند و يا با پس و پيش او، هر دو، سر و کار داشته باشند. يکی از مهاجران زنی از انصار را برده بود و می خواست با وی چنان کند. زن تن در نداده و گفت ما به يک پهلو می زن مالِ مرد است و هرگونه دلخواه اوست می » خوابيم. خبر به حضرت رسول رسيد و بدين جهت اين آيه نازل شد که .« تواند با او برآيد احمد بن حنبل و ترمذی از ابن عباس نقل می کنند که عمر بامدادی نزد پيغمبر آمد و گفت : يا رسول الله هلکت. [يعنی] ای پيغمبر خدا از دست رفتم . پيغمبر فرمود ما اهلکت يا عمر؟ [چگونه هلاک شدی يا عمر؟ ] عرض کرد رحلی الليلة اين است : « اَنّی شِئتُم » فلم يرد عل يه شيئ اً. [يعنی] کاری خواستم انجام دهم و نشد . آن وقت اين آيه نازل شد و معنی .« مقبلات، مدبرات و مستلقيات [به پشت خوابيده] يعنی از جلو، از عقب طاقباز و دَمَر
در فتح مکه دستور عفو عمومی صادر شد ولی پيغمبر چند تن را مستثنی کرد و امر فرمود آنها را هر کجا يافتند . بکشند، هر چند به پرده های کعبه پناه برده باشند.صفوان بنی اميه، عبدالله بن خطل، مقبس بن صباب، عکرمه پسر ابوجهل، حويرث بن نقيذ بن وهب و ششمی که عبدالله بن سعد بن ابی سرح نام داشت که مدتی در مدينه از نويسندگان وحی بود . ولی گاهی آخر آيات را با اجازه پيغمبرتغییر می داد.مثلا پیغمبر گفته بود « والله عليم حکيم » او می گفت : چطور است بگذار يم ،« والله عزيز حکيم».پیغمبرمی گفت مانعی ندارد . پس از تکرار چند تغيير از اين قبيل از اسلام برگشت . به اين دليل که چگونه ممکن است وحی الهی با القاء من تغيير کند و از مدينه به سوی قريش رفته، مرتد شد . اين مرد را دو جاريه بود به نام فرتنا و قريبه که تصنيفهايی در هجو پيغمبر زمزمه می کردند . هر دو کشته شدند . همچنين دو زن ديگری به نام هند بنت عتبه و ساره مولاة عمروبن هاشم از بنی عبدالمطلب که در ايام اقامت پيغمبر در مکه وی را بسی آزار داده بود به قتل رسيدند
محمد بن جرير طبری در ذيل اين آيه می نويسد: قبل از بعثت در مکه آوازه ای درافتاد که پيامبری ظهور خواهد کرد به نام محمد که شرق و غرب جهان به فرمان او درآيد. بدان روزگار چهل زن در مکه بار داشتند و هر يک از آنها که می زائيد اسم پسر خود را محمد می گذاشت تا مگر او همان پيغمبر موعود باشد. سخافت[کم عقلی و سبک مغزی] اين گفتار آشکارتر از آن است که درباره آن چيزی گفته آيد. نه آوازه ای در مکه بوده و نه کمترين اثری از رسالت مردی به نام محمد، و حتی ابوطالب هم که حامی و ولی او بود از اين آوازه ها و نشانه ها بی خبر بود، از همين روی اسلام نياورده از دنيا رفت . خود حضرت نيز تا قبل از بعثت از رسالت خود اطلاعی نداشت . کدام آمار در مکه وجود داشته است که نشان دهد در سال ٥٧٠ ميلاد ی فقط چهل و نه زن و نه بيشتر آبستن بوده و همه آن ها هم بدون استثناء پسر زائيده اند و نام همه آن پسرها محمد بوده است و حضرت محمد در دوران کودکی چهل محمد هم سن و سال داشته است؟ واقدی به شکل ديگر از تولد آن حضرت سخن می گويد: "همین که از مادر متولد شد گفت الله اکبر کبیرا.در ماه اول می سُريد، ماه دوم می ايستاد، ماه سوم راه می رفت، ماه چهارم می دويد، و ماه نهم تير می انداخت" آيا ممکن است چنين چيزی روی داده باشد و تمام ساکنان شهر کوچک مکه از آن مستحضر نشده باشند و مردمانی که بت سنگی می پرستيدند در قبال محمد به خاک نيفتاده باشند؟ اين يک نمونه از طرز تاريخ نويسی و افسانه سرائی مسلمين است...
برگرفته از کتاب ممنوعه "23 سال" اثر زنده یاد علی دشتی
عبدالله شهبازی یکی از تحلیلگرانی است که بعد از انتخابات بارها در مورد قریب الوقوع بودن جنگ داخلی در صورت ادامه ی سیاست های اشتباه حاکمیت نظام اسلامی هشدار داده و همه ی دلسوزان را به چاره اندیشی برای پیشگیری از این اتفاق شوم دعوت کرده است.اخیرا شهبازی در وبلاگش مطالبی را از دو تحلیلگر دیگر که از نزدیک شاهد حوادث 13 آبان بودند را نقل قول میکند و درپایان مطلب نیز تحلیلی از خود عبدالله شهبازی با عنوان "شورش یا انقلاب" آورده شده.که گزیده ای از کل مطالب را در ادامه میبینید : آدرس لینک کل مطلب http://www.shahbazi.org/blog/Archive/8817.htm#Riot_Revolution
گزیده ی نقل قول ها
من روز ١٣ آبان ٨٨ چيزهاي زيادي ياد گرفتم. يعني چيزهاي زيادي ديدم و از ديدههايم سعي کردم عبرت بگيرم.
ما در ١٣ آبان ٨٨ ياد گرفتيم که ميشود سه نفر جوان، با باتوم، يک پيرزن 60 ساله را، که توان فرار ندارد، به قصد کشت بزنند.
ما متوجه شديم که روزگار لات و لوتها و جاهلاني که با همهي بيشرفيشان يک جو مردانگي داشتند و دست روي زن جماعت، پيرزن که جاي خود، بلند نميکردند، گذشته است. نوبت اراذلي است که آن حداقل از شرافت را هم ندارند.
روضههاي فاطميه را که ميشنيديم، با خود ميگفتيم مگر ميشود کسي که اسم خوش را مرد گذاشته، بيايد زني را آن طور مورد ضرب و شتم قرار بدهد؟ آنهم به جرم يک بيعت نکردن و مخالفت ساده؟ ما متوجه شديم که در اشتباه بوديم. حتي در کربلا هم ديگر به زنان و کودکان کار نداشتند. ولي در اشتباه بوديم. لااقل فکر ميکرديم که دوران آن آدمهاي ملعون تمام شده است. کور بوديم.
ما در ١٣ آبان ٨٨ ياد گرفتيم که ميشود با وجداني آسوده، که واقعاً نميدانم چهطور ممکن است وجدان يک نفر را اين طور تخدير کرد، با باتوم به شقيقه يک نوجوان 13- 14 ساله کوبيد، بر زمين افتادنش و دست و پا زدن و تشنجش را به تماشا نشست و حتي نگذاشت که بيايند و جمعش کنند، يا کمک اوليه بهش برسانند و... آخر به چه جرمي؟
ما در ١٣ آبان ٨٨ حتي يک لحظه فکر کرديم روز قدس نزديک است و داريم صدا و سيماي [...] ملّيمان را، از پشت پنجره، تماشا ميکنيم که دارد تصاوير اسرائيليها را نشان ميدهد که چهطور فلسطينيها را ضرب و شتم کرده، مورد اذيت و آزار قرار ميدهند.
من پيشگو نيستم. ولي هركس كمي شامهاش قوي باشد پشت اين حضور هميشگي ملّت هميشه در صحنه، و پشت اين درگيريهاي درون خانوادهاي(!)، و پشت اين وقايع فتنهگون، ميتواند يك اتفاق جديد را ببيند. آنچه پس از انتخابات اخير ديديم و آنچه من صبح ديروز در ميدان هفتتير و حوالي آن حس كردم، حكايت از يك اتفاق نو دارد: زمزمههاي تولد يك شكاف ديگر؛ شكاف بين قائلان به يك برداشت متصلب و غير قابل نقد از جمهوري اسلامي، كه حاضرند «به هر قيمت» از آن حراست كنند و بيمحابا هزينه بپردازند، با همه «ديگران». و اين ديگران گسترهاي وسيع را شامل ميشود: از آنها كه به برداشتهايي متفاوت از جمهوري اسلامي و حكومت ديني معتقدند يا هر هزينهاي را روا نميدارند گرفته تا آنها كه اساساً تماميت نظام را زير سئوال ميبرند. [...] اين شكاف، اگر به تمامي ظهور كند، و اگر مانع و رادعي سر راهش سد نشود، بسي بيش از هر شكاف ديگر براي نظام جمهوري اسلامي مخاطرهآفرين خواهد بود. چه، بالقوه پتانسيل آن را دارد كه محل تراكم همه شكافها و پويشها و فاصلههاي موجود باشد؛ از شكافهاي قوميتي، تا مذهبي، تا نسلي، تا جنسيتي، تا سياسي، و... آن وقت سيلي بنيانكن راه خواهد افتاد كه شوينده همه رنگهاست؛ از سبز تا سرخ و سياه و پلنگي و... آنوقت ديگر نه از تاك نشان ماند و نه از تاكنشان. از جمله تبعات شوم چنين تولد نامباركي ظهور جنگ داخلي است. كه خدا نياورد آن روز را براي ايران. [...]
گزیده ای از مطلب «شورش» يا «انقلاب»؟
در «انقلاب»، روشهاي مقابله با «شورش» کارساز نيست. «پليس» با «اراذل و اوباش» درگير نيست؛ با گروههاي اجتماعي وسيعي از مردم در تقابل است که در ميان آنها فرهيختگان کم نيستند. بنابراين، حکومتي که به دنبال ثبات است از راهکارهاي مقابله با «شورش خياباني» براي تعامل با «انقلاب» بهره نميبرد. پيامد محتوم اين روش، خونين شدن انقلابها، فروپاشي مهيب نظامها و فروپاشي پرهزينه جوامع است.
دوستان منتقد عزیز استدلال شما اینه که این شعار منجر به متهم شدن جنبش به وابستگی به آمریکا و ریزش توده ای از جنبش میشه. ولی در جواب به شما باید بگم اگر به معنای شعار دقت کنید متوجه میشید که این شعار برای این نیست که اوباما بیاد بگه آمریکا حامی جنبش سبزه چون اولا همه میدونن در مقطع کنونی هنوز عده ای در ایران حتی تو خود جنبش سبز از آمریکا کینه دارن و ممکنه تحت تاثیر جنگ روانی رسانه های کودتا اغفال شن و از جنبش جدا شن و ثانیا حکومت هم بهونه ای پیدا میکنه برای سرکوب هر چه بیشتر جنبشی که آمریکا حامی اونه.نه دوستان این شعار برای اینه که ما می خوایم به آمریکا بگیم که هر چقدر هم حکومت نا مشروع و ضعیف شده ی ایران برای ادامه ی حیات بخواد به اونا باج و امتیاز بده ولی ما ملت ایران که اینقدر در حقمون ظلم و جنایت شده ازشون میخوایم با در نظر گرفتن حق مردم ایران, بین ملت که دیر یا زود بر استبداد پیروز میشه و حاکمیت کودتایی یکی رو انتخاب کنه چون رفتار امروز آمریکا در حافظه ی ملت ایران و تاریخ ثبت میشه.همین
آخی طفلکی ها. نهایت زور اتاق فکرتون همینه.این سراسیمگیتون همچین ما رو کیفور میکنه. یادم میاد موقعی که بچه بودیم اگه ادای همدیگرو در میاوردیم میگفتیم تقلید کار میمونه..... این بچه بازیاشون مرغ کنتاکی رو هم به خنده وا میداره. تا بیشتر آبروتون نرفته جمعش کنین این جنبش سبز علویتون رو. شما اگه بویی از علویت برده بودین الان وضعتون به این وخامت نبود. همونجور که دارید میبینید و از دستپاچگیتون پیداست هر روز داره منسجم تر و فراگیرتر از قبل میشه و به کوری چشمتون 13 آبان سبزتر از همیشه میایم تا یه ضربه ی مهلک دیگه به پیکر بی جون استبداد با نقاب دینی بزنیم
امروز مقاله ای از عبدالله شهبازی خواندم که ذهنم را به خود مشغول کرد.این مقاله بیشتر روی صحبتش با سران نظام بود ولی نکته ای در آن هست که به راحتی نمی توان از آن گذشت .آن چیزی که در این مقاله دیده می شود آینده ی تیره و تاری است که در صورت ادامه این روند برای کشور ترسیم شده.با توجه به خیال خام حاکمان برای حفظ قدرت و منافعشان و در نظر گرفتن این نکته ای که شهبازی به آن اشاره می کند باید سران جنبش و متفکرین علوم سیاسی و اجتماعی برای این مصیبت قریب الوقوع از اکنون به فکر چاره ای باشند ===============================================
از هر منفذی بخاری بیرون میزند انفجار قریب الوقوع است
عبدالله شهبازی، محققی که دستی در عالی ترین ارگان های اطلاعاتی داشته و شاید همچنان نیز داشته باشد و با بسیاری از مقامات درجه اول نظامی و غیر نظامی کشور هم نشین بوده و شاید همچنان نیز باشد،(از جمله دیدارهائی که خود وی اشاره می کند با رهبر داشته و شاید هنوز هم داشته باشد!) در جدیدترین مطلبی که در وبلاگ خود منتشر کرده، آینده ای تیره را برای ایران پیش بینی می کند. البته با قید لجاجت در ادامه سیاست حاکم.
بخش اصلی مطلب او که در باره اوضاع جاری ایران است را برگرفته ایم که در زیر می خوانید:
حوادث ناشی از انتخابات دهم ریاستجمهوری نقطهعطفی در حیات سی ساله اخیر ایران است. صریحتر بگویم در حیات جمهوری اسلامی ایران، یعنی آن ساختارهایی که در سی ساله اخیر بر پایه آرمان و امید شکل گرفت. متلاشی شدن آرمانها و امیدها، و به تبع آن انگیزهها، بسیاری از دلبستگان و باورمندان به وضع گذشته را سخت نومید کرده است. در میان معاشران و آشنایان کسی را نمیبینم که وضع کنونی را باثبات بداند. گروهی به گمان خود هنوز حکومت میکنند ولی مردم بهگونهای هشداردهنده در لاک خویشاند. از هر منفذ بخارهایی بیرون میزند و از انفجاری قریبالوقوع خبر میدهد. حوادث اخیر در نمایشگاه مطبوعات جدیدترین نمونه است.
«آینده نیوز» در روزهای اخیر آمارهای عجیبی منتشر کرده. درآمد ایران از فروش نفت و گاز در دوره چهار ساله دولت نهم 280 میلیارد دلار بوده که رقمی عظیم است. این رقم، «43 میلیارد دلار بیش از درآمد نفتی 16 ساله دولتهای دفاع مقدس [دولت میرحسین موسوی] و سازندگی [دولت هاشمی رفسنجانی] بوده است.» در همین دوره چهار ساله میزان کل واردات ایران 220 میلیارد دلار بود که برابر است با کل واردات دولتهای سوّم تا ششم (1362-1376).
حوادث کنونی، اگر به درستی شناخته و هدایت نشود، یعنی «عاقلانی» یافت نشوند که آن را هدایت کنند یا قدرت شناخت و هدایت آن را داشته باشند، میتواند به «ساختارشکنی»، به تعبیر میرحسین موسوی، بینجامید. این «ساختارشکنی»، اگر رخ دهد، به گمان من بسیار مخرب و خونین خواهد بود. «افغانیزه شدن» خطری است بزرگ که در کمین ماست و برای جامعه ایران عقبماندگی مدهشی را رقم خواهد زد.
تحولات جاری میتواند به «ثبات» نیز بینجامد؛ چنان ثباتی که «وضع موجود» را تداوم بخشد، نظم تک صدایی و رخوت و نومیدی و سکون ناشی از آن را حاکم و آرمان و امید را برای مدتی طولانی نابود کند. در این صورت، ایران فرجامی چون پاکستان خواهد داشت. از منظر تأثیر بر رشد جامعه ایرانی، «پاکستانیزه شدن ایران» کم از «افغانیزه شدن» آن نیست.
تنها روزنه، امید به «تغییر» است. این تغییر زمانی کارساز است که با درایت و ژرفبینی و هدایت نخبگان سیاسی و «عقلای قوم» صورت گیرد. در این صورت، تداوم و تسلسل ساختارهای سیاسی و پویایی جامعه محفوظ خواهد ماند و نیروی عظیم جوشان نهفته در بطن جامعه، به جای تخریب، به قدرتی سازنده و تعالیبخش بدل خواهد شد. چشم پوشیدن بر واقعیت، بهرغم وضوح انکارناپذیر آن، لجاجت در پیشداوریهای متصلب و فاقد بنیانهای نظری ژرف، میدان دادن به جاهطلبان و ماجراجویان و کوتهقامتان سیاسی، ناتوانی در تصمیمگیری، آنگاه که بدان نیاز است، این روزنه را خواهد بست. سدهها پیش، امام محمد غزالی سازوکار فروپاشی حکومتها را چنین توصیف کرده است:
«مَلِکی را که مُلک از او برفته بود، پرسیدند که چرا دولت از تو روی برگردانید؟ گفت: غره شدن من به دولت و نیروی خویش، و غافل بودن من از مشورت کردن، و به پای کردن مردمان دون را به شغلهای بزرگ، و ضایع کردن حیلت به جای خویش، و چاره کار ناساختن اندر وقت حاجت بدو، و آهستگی و درنگ در وقت آنکه شتاب باید کردن، و روا ناکردن حاجات مردم.»
اکنون، میرحسین موسوی هوادارانش را به پرهیز از شعارهای افراطی و تفرقهبرانگیز فراخوانده است. نمیدانم جوانان نومید و سرخورده از وضع موجود را، که بخش اعظم معترضان را شکل میدهند، چگونه میتوان کنترل کرد. فقط میدانم که میرحسین هنوز بسیار محبوب است و تنها نیرویی است که میتواند «تغییر» در عین «تداوم» را، یعنی تحول فارغ از «ساختارشکنی» را، رقم زند. ای کاش میرحسین را قدر میشناختند و جایگاهش را پاس میداشتند
بسیجی هایی که خود رو از مردم میدانید تا دیر نشده به مردم بازگردید.در صورتی که این حقیقت را درک کنید که جنبش سبز نه با دین سر ستیز دارد نه بسیجی نه پاسدار وجز احقاق حقوق پایمال شده ی مردم ایران که در طول تاریخ هیچ وقت طعم واقعی عدالت و آزادی را نچشیده اند چیزی نمیخواهد
اصلا چطور روشون شده نمایشگاه بزنن.البته ناگفته نماند طی روزهای اخیرتو خود نمایشگاه هم برادران کودتاچی و مزدوراشون در مورد آزادی مطبوعات و آزادی بیان و از اینجور حرفا سنگ تموم گذاشتن
امروز دیدم که دوستان بالاترینی عزیزم بحث شیرین و داغ شعارها رو داشتن.من با جدایی دین از سیاست موافقم.و در مورد شعار جمهوری ایرانی (که آزادی همه ی عقاید توش میگنجه)با اونکه شعار زیباییست ومورد تایید اکثریت نسل ما و روشنفکران و مردم آگاه. ولی این نکته رو از یاد نبریم که مردمی مذهبی با دلی صاف با جنبش زیبای سبز همراه شده اند که این فراگیر بودن خصوصیت اصلی جنبش سبزه.ولی کودتاچیان دوست دارند با تبلیغات گسترده ی منفی روی از این قبیل شعار ها بتوانند جنبش سبز را دین ستیزو بی منطق و تند رو که میخواد کفر رو جایگزین دین کنه جلوه بدهند و اون طیف از مردم رو که گفتم (ازمعنای عمیق شعار اطلاعی ندارند) از جنبش جدا و در مقابل جنبش قرار بده که بنده باید عرض کنم کور خوانده اند
این جماعت فکر میکنند با دستگیری جداگانه و فاصله دارموسوی.کروبی و خاتمی میتوانند از حجم و شدت اعتراضات وخشم یکباره ی مردم بکاهند ولی آگاه باشند برای جنبش سبز و مردم دستگیری هر یک ازاین عزیزان مساوی با دستگیری تمام سران جنبش است و در این صورت گور خود را کنده اند.
من یه چند بار دیدم بعضی از دوستان طرفدار نظام به سختی از نبودن دموکراسی در بالاترین گله دارن.در جوابشون باید بگم نظام جمهوری اسلامی که در واقع جمهوریتی در آن نیست و باید گفت نظام اسلامی تمام رسانههای جمعی رو در اختیار داره و اون چندتا روزنامه یا سایتهای خبری رو که مربوطه به منتقدین و معترضین(بخش کثیری از مردم) هست رو سانسور و فیلتر شدید میکنه و در بالتررین ما به همت دموکراسی و داشتن اکثریت تعداد کاربران یه روزنهای برای اطلاع رسانی پیدا کردیم که اینم میخواین ازمون بگیرین.همین که لینکها و نظراتتون رو اینجا بدون سانسور و فیلتر میذارن در معرض دید عموم بازم خدا رو شکر کنید چون ما به آزادی بیان و دموکراسی و حق اکثریت اعتقاد داریم چیزی که تو مملکت ما نادیده گرفته شده
اگه واقعا رژیم به اصول خودش در زمینه های سیاسی فرهنگی اجتماعی و حتی عقیدتی اینقدر ایمان داره و اعتقاد داره مو لای درزش نمیره پس دیگه از چی میترسه.حتی بعضی از معتبرترین کتابهای تاریخی در ایران ممنوعه دیگه چه برسه به بقیه.چرا به جای پاسخ منطقی به اندیشه های منتقد اونا رو سرکوب یا ممنوع و سانسور میکنن
بچهها روز قدس اتحاد و هماهنگی توی شعار دادن خیلی مهمه.احتمالا امسال دولت کودتا سیستم صوتی و بلند گو هاشو حسابی تقویّت میکنه واسه اون عدهٔ قلیل خودشون.ولی کور خوندن ما با شعار هامون هم گوششونو کر میکنیم هم کاری میکنیم که صدای قطرهای بلند گوهاشون توی دریای شعارهای ما گم بشه
نباید به نظام اجازه بدیم از حضور ملیونی ما در روز قدس به نفع خودش بهره برداری رسانهای بکنه.همه میدونن رسانههای کودتا از صدا و سیما گرفته تا مطبوعات چقدر وقیح اند که همیشه میخوان هر اتفاقیو به نفع خودشون بر عکس جلوه بدن.پس ما صرفا فقط حضور مون کافی نیست و باید با اتحاد و یکپارچگی چنان شعارهای کوبندهای بدیم که تمام دنیا صدای ما رو بشنوه و صدای اون تعداد قلیل طرفدار کودتا با وجود تمام بلند گوهاشون توی شعارهای ما هضم بشه.و دستمونو به نشانهٔ پیروزی وی میکنیم و به کودتا چیا و تمام دنیا میفهمونیم ما برای آزادی ایران خودمون اومدیم.